سلام
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
سکوت
دوقلوهای افسانه ای
به دار کشیده مرا
آموزش زبان
سلام
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سلام و آدرس ebrahim4248.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 161
بازدید کل : 41793
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
ابراهیم

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:41 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
انگاه که تو نیامدی من تا نیمه شب پای همان تیرک همیشگی کنار جاده ایستادم.برف می امد و هوا سرد بود حتی نور چراغ به استقامتم تحسین میگفت..اما باز تو نیامدی تا برف سیاهی جاده را پوشاند و تن پوشی سفید بر تنم کرد! ولی چنان محو تماشای امدنت شده بودم که هیچ چیز را حس نمیکردم .گویی چیزی درونم شعله می کشید و مرا گرم میکرد !! اری ،عشق به امدنت بود.همچنان که هنوزم در انتظار امدنت به تمام کبوترا وعده دانه میدهم تا نکند احساس تنها بودنشان در این زمستان سرد انها را از ایمانشان به عشق غافل کند.برگرد و به محفل ما عشق تعارف کن .سوی این چراغ همیشگی نیست.برگردددد./
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:41 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
انگاه که تو نیامدی من تا نیمه شب پای همان تیرک همیشگی کنار جاده ایستادم.برف می امد و هوا سرد بود حتی نور چراغ به استقامتم تحسین میگفت..اما باز تو نیامدی تا برف سیاهی جاده را پوشاند و تن پوشی سفید بر تنم کرد! ولی چنان محو تماشای امدنت شده بودم که هیچ چیز را حس نمیکردم .گویی چیزی درونم شعله می کشید و مرا گرم میکرد !! اری ،عشق به امدنت بود.همچنان که هنوزم در انتظار امدنت به تمام کبوترا وعده دانه میدهم تا نکند احساس تنها بودنشان در این زمستان سرد انها را از ایمانشان به عشق غافل کند.برگرد و به محفل ما عشق تعارف کن .سوی این چراغ همیشگی نیست.برگردددد./
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:40 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
هر روز از پس این صفحه تورا لمس میکنم. حظورت را وجودت را عشقت را و تمام نبودنها و نگفته هایت را هرروز از پس این صفحه به انتظارت هستم امدنت را و غروب غرورت را نه اینکه بخواهم اینچنین باشم بلکه تقدیر من این است که تو را دوست داشته باشم و در انزوای این صفحه بی انکه بیایی و چیزی بگویی در ازدحام شلوغی شهر فراموش شوم و به خاک غربت فرو نشینم. (نمتا)
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:38 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
من هنوزم حواسم هست به تمام روزهای بارانی و ساعتهایی را که از پس خیال تو به بهشت میرفتم تمام سیبهایی را که به هم تعارف میکردیم و برای قصه ی ادم و حوا هورا میکشیدیم تمام برفهایی را که له کردیم و برگهایی را که باغرور عشقمان شکستیم و خلاصه هرانچه را که تمام سوزش تابستانها به پای هم نشستیم.. من هنوزم یادم هست... بگو بهار نگاهت را به که وعده داده ای .. گل دستانت را چه کسی از باغچه دلم چیده است نسیم نوازش کدام باد بیغرتی موهایت را لمس میکند( نوازش موهایت را به نسیم کدام باد بیغرتی سپرده ای!) سبزه ی کدام چمن زار را بدون یاد من میبندی ! سنگ ارزویت را به عمق کدام رودخانه انداختی؟ من هنوز به یادت هستم اینجا.... و در این بیشه زار همیشگی .... میان ان همه معصومیتم نشسته ام و برای تو از صداقتم لحاف حجله عشق را میبافم ؟ بگو چرا نمیایی دیگر بگو... (نمتا)
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:37 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
همه باران امروز را دیده ایم .. اما بجز من کسی خیس نشده است. نه که از باران پاییزی ،از اشکهایی که در اغاز این فصل باریدن گرفت. اری فصل بارش بارانهای پاییز نبود ! امروز برای من سراغاز شروعی دوباره است ... برای راه رفتن تنهایی میان سنگ فرشهایی که هیچ کس نیست ... ومیان برگهایی که انتظارشان از من دونفره است. ... اری امروز نه برای من ونه آنهایی که هنوز نفسهایشان را به هوای کسی حبس نمیکنن پاییزنبود... آغاز فصلی است که بی جهت خاطره میسازد و بی آنکه کسی باشد آهت را سرد میکند .. چگونه به پیشواز خزانی رو کنم که برای من باریدن گرفت ؟ چگونه بگویم که هنوز مسموم فصل زمستانم
 
یک شنبه 3 / 11 / 1393برچسب:, :: 1:35 بعد از ظهر :: نويسنده : ابراهیم
انگاه که سپیده سر میزند و ملایمت خورشید به میهمانی خانه ها میرود انگاه که از گلبرگهای صبح شبنم ناز میچکد و خلاصه تمام میهمانی زمین از خورشید را من در انتظار ت هستم و باز تو نمی ایی انگاه که طراوت روز در ازدحام شلوغی شهر گم میشود وخورشید میخوابد من هنوز در انتظارت هستم و لی باز تو نمی ایی انگاه که اشتیاق دیدارم را سیاهی شب میپوشاند و جز ماه کسی به وسعت تنهاییم ستاره نمیریزد من هنوز در انتظارت هستم ولی باز تو نمی ایی انگاه که تمام سکوت شب را به یادت شکستم و دلتنگیم را به فضای ان پاشیدم تا سپیده بیاید .هنوز در انتظارت هستم ولی باز .... /نمتا/